ماجرای غریب سفر شیشه!
خانه اردیبهشت اودلاجان حمام و خزینهای تاریخی دارد که به عصر زندیه برمیگردد. زیر صفه حمام گربهرو دارد که رویش را با آجر پوشاندهبودند. این گربهرو برای آن بود که دود و حرارت اضافی خروجی گلخن خزینه، در مسیر خروج به دودکش حمام، در گربهرو بچرخد و کف را گرم کند. در حقیقت، سامانه گرمایش زیر کفی. یادگار حدود 250 سال پیش.
ما این گربهرو را خوانا کردیم و قرارمان این شد که دیگر نپوشانیم و روی آن را با شیشه نشکن 20 میلیمتری ببندیم تا بازدیدکنندگان بتواند سامانه را ببینند. شیشهها آماده شد و چند ماه طول کشید تا بیاوریم داخل! از بس که سنگین بودند و آوردنش پیچیده. بالاخره آوردیم. بردنشان به داخل زیرزمین و حمام داستان دیگری بود. چرا؟
چون ورودیِ زیرزمین و ارتفاع آن اجازه عبور نمیداد! پهنای شیشهها مانع میشد. مجبور شدیم بخشی از جداره پاگرد پله را بشکافیم تا شیشهها از آن رد شوند.
و حمل هر قطعه از شیشهها هم داستان دیگری داشت! وزن هریک حدود 180 کیلو بود. و شیشه بود و خطرناک!
تصویری از بردن شیشه به داخل حمام را میبینید!
دیدارهای خوب…
خانه اردیبهشت اودلاجان هر روز و همیشه میزبان عزیزانی است از گروه های مختلف اجتماعی و فرهنگی.
روز جمعه پنجم دی ماه 99دانشجویان ارجمندی از دانشگاه سوره به همراه استاد فرهیختهشان در خانه بودند و گوشه و کنارش را دیدند،عکس گرفتند و با روی خوش برگشتند.
از خاکوخاکستر تا خانه اردیبهشت اودلاجان
عشق؟ یا عرفان؟؟
در حوزه کاری ما، همیشه وقتی سخن از یک اثر باشکوه معماری میشود، بسیاری میگویند « معمارش عارف بوده و با وضو سر ساختمان میرفته». در نقاشی و موسیقی هم چنین حرفهایی میزدند و میزنند.
ولی، به باور من، نخست باید عاشق باشی تا کاری زیبا بتوانی خلق کنی. هر فعالیتی در حوزه هنر و فرهنگ، اگر با عشق نباشد، نوعی کارمندی است. حتی شاید «عملگی فرهنگی» است. تا عشق نباشد شاهکار و اثر بزرگ خلق نمیشود. این باور من است.
آواز و آهنگِ کار
استاد داوود از نیکان کارگاه است. زحمتکشی خوشاخلاق و خانوادهدوست. و یک امتیاز ویژه هم دارد. وقتی از کارش راضی باشد، غالبا، ترانههای لری میخواند. حرکت و ریتم کارش را با آهنگ و ریتم ترانه تنظیم میکند. این لحظهها را باید شکار کرد. یواشکی و دزدکی باید آوازخواندنش را تصویر گرفت.
من و بارون، تو و درخت!
با رخصت از بزرگشاعر معاصر،
زندهیاد احمد شاملو،
یکی از صدها سروده او را دستمایه تمرین مبانی نظری معماری میکنیم.
رابطه انسان و طبیعت که به معماری میرسد و جامعه انسانی.
یاد این بزرگ عزیز گرامی..
زیباتر بخوانیم!
شعرِ معماری
چقدر زیباست که سرزمین ما سرزمین شعر است و زیبایی. معماریِ باشکوهِ گذشته ما هم شعر است و شعور. و امروز میکوشیم شعر را با معماری و معماری را با شعر روایت کنیم. و بفهمیم.
تکه شعری از محمدعلی بهمنی بهانهای است برای یک روایت کوتاه از شعرِ معماری.
.
همنوایی، راز پایداری!
ادبیات معاصر معماری و شهرسازی، امروز، بیش از پیش، به ارتباط متقابل انسان و طبیعت حساسیت نشان میدهد. امروز نمیتوان به گذشته باشکوه بسنده کرد و در باد غرور کاذب آن گذشته خوابید. امروز، باید آگاهانه و هوشمندانه، رابطه انسان و طبیعت را تعریف و تبیین کرد. اگر در گذشته پیوند انسان و طبیعت حتی با بالاترین سطح و درجه وجود داشت، امروز باید آن رابطه را «آگاهانه» تعریف و جایگزین کرد. انسان معاصر «آگاهانه» به سمت پیوند و همنوایی با طبیعت میرود.
اما اگر بخواهیم این همنوایی عمق یابد و پایدار شود، باید متکی به ادب و شعر خودمان باشد. باید با خمیرمایه ادبیات خودمان به سراغ تعریف همنوایی انسان و طبیعت برویم. اینطوری، ریشههای عمیق ملی و فرهنگیمان به کمک میآید و شعور امروزمان را غنا میبخشد.
تلاش این رشته پادکستها گشودن راهی برای استفاده از بستر شعر و ادب معاصر برای غنا بخشیدن به مبانی نظری معماری و شهرسازی، از جمله همنوایی انسان و طبیعت است.
قامتِ بلندِ تمنا
رابطه انسان با طبیعت، دغدغه بزرگ من و شما و همه است. حال که روزهای نخست پاییز را میگذرانیم، بیایید با شعری از سیاوش کسرایی نقبی به این آشنایی و پیوند انسان و طبیعت بزنیم. خوشبختانه، ناخودآگاهِ ما ایرانیان در ستایش و عشقورزی با طبیعت، در کلام زیبای شعر معاصر هم جاری است. هریک از بزرگان شعر معاصر به روش خود این پیوند را فریاد میکند. از «راز» فریدون مشیری تا «زخم قلب آبایی» شاملو، از «غزل برای درخت» کسرایی تا «اندوهپرست» فروغ فرخزاد.
از شعر کلاسیک تا شعر مدرن، ما همیشه دوستی و پیوند با طبیعت را جار زدهایم، و این باعث افتخار است.
پرواز نازک پروانه!
همه مردم، کوچک و بزرگ، پروانه را دوست میدارند. دیدن پروانه و ظرافت و نازکی پرواز آن، قلب را به تپش میآورد.
امروز یک پروانه خوشگل و زیبا آمدهبود به دیدن خانه اردیبهشت اودلاجان. کلی کیف کردیم. حیف که نتوانستیم تصویرهای زیبا با نور درست بگیریم! شیطنت پروانه اجازه نمیداد. ولی همین هم غنیمت است.
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی
.
قربانی یا سادهدل؟
سنمار معمارِ رومی، در خورنق، به سفارش نعمانِ حاکم که دستنشانده یزدگرد بود، برای فرزند او، کاخ معروف خورنق را میسازد که بهزاد مینیاتوریست آن را تصویر کرده. هنگام تحویل کاخ که با جشن و سرور بسیار همراه بود، وقتی تحفهها و زر و زیور فراوان به معمار میبخشند، بدبختِ سادهدل به شاه میگوید «نمیدانستم اینقدر به من پول و طلا میدهید وگرنه خیلی بهتر از این میساختم!». همین ادعای سادهدلانه بلای جانش میشود. شاه میاندیشد اگر سلطان و شاه دیگری پول بیشتری به این معمار دهد، کاخ زیباتر از این ساخته میشود! و شاه میخواست قصرش در دنیا تک باشد.
راه چاره چیست تا چنین قصری ساختهنشود؟ مرگ معمار. دستور میدهم معمار سنمار را از بالای قصر به پایین پرت میکنند! والسلام!
اما، داستان معمار سنمار، درسهای معماری زیبا دارد که امروز به دردمان میخورد.
باهم از زبان نظامیِ گنجوی بخوانیمش.
.
باغ پرثمرِ مرمت !
در جریان احیا و مرمت یک اثر، هر روز چشمه تازهای میجوشد.
الان در آخرین مرحله احیای خانه اردیبهشت اودلاجان، (که در دوره ناصری، خانه «میرزا محمد ناظر» بود)، رسیدهایم به ساماندهی حیاط. طبق معمول، که باید عمق و کنج قضیه را بشناسیم و بفمهمیم، لایهبرداری کردیم که ببینیم آن پایین چه خبر است!
سه لایه حوض روی هم! مهم و زیبا آنکه بدنه داخلی حوض زیرین که احتمالا بیضی شکل است و قدیمتر از همه است، از ساروج است.
لایههای بالا را برمیداریم و حوض اصلی تاریخی را احیا میکنیم. بزودی!
.
مسعود، بچهمحلِ خوشخوانِ ما
میآید کارگاه، هر روز. در هر ساعتی که دلش بخواهد. سری به کارها و کارگرها میزند. کارها را تماشا میکند. و البته، گاه، پرسشهایی میکند.
کار دیگری هم دارد: نشریه «اردیبهشت اودلاجان» را برای بچههای کارگاه میخواند. درست و خوش!
بالاتر از این زمانه، زمان جاریست
رفتهبودیم میدان خراسان، راسته آجرفروشها. دنبال آجر تمیز برای بغلپشت تاقها بودیم. رفتیم دکان آقای م. که قبلا هم ازش خرید کردهبودیم. انسان شریفی است. وارد شدیم، او در حال کوککردن سنتور بود! بله سنتور، در یک دکان در میدان خراسان! بغل دست خودش کنج دیوار مغازه. ما را دید، دست نگهداشت: «بفرمایید!». ولی ما «نفرمودیم» ولی «خواهش کردیم» سنتور را کوک کند و بنوازد. با بزرگواری با سنتور ناکوک، قطعهای را نواخت. و زیبا بود.
چه روزگاری داریم. چه شهر و کشوری داریم. چه آدمهای نازنینی داریم. در وقت بیکاری در این سوتوکوری بازار، این عزیز سنتور مینوازد برای دل خود.
تازه متوجه شدیم چرا حاصل کار ما در «خانه اردیبهشت اودلاجان» اینقدر دلنشین شده! ما عاشقانه و دلی کار میکنیم، اوستا بنا هم با عشق آجرها را میچسباند به سینه تاق، آجرفروشمان هم سنتور مینوازد.
در این وانفسا زمانه، بهقولِ زندهیاد حمید مصدق «بالاتر از این زمانه، زمان جاریست».
شعر و معماری با فروغ
آنچه که در معماری از فروغِ شاعر یاد میگیریم، معاصر بودن در عین ریشهداشتن در گذشته است. و اینکه باید، سخت و استوار، بر روی خاک ایستاد و سر را بلند کرد به آسمان. حقیر نباید بود. چنانی باید بود که ستارهها نوازشمان کنند. همین.
.
شعر و معماری با فروغ
فروغ فرخزاد، مصداقِ یک ایرانی معاصر و یک شاعر مدرن است. نگاه او به زندگی و مکان زیست انسان، حتما، میتواند برای معماران جالب و درسآموز باشد. با کنار هم چیدنِ پارههایی از سرودههای «تولدی دیگر»، میکوشیم تصویری از خانه از نگاه فروغ داشتهباشیم. انتظار بحقی است اگر مخاطبان ارجمند ما در این گپوگفت شرکت کنند.
۱۳/مرداد/۱۳۹۹?
زمزمه باران، در هوای اخمآلود و ابری
یک معمار فرهیخته ژاپنی گفته، «خانهای که در آن چهارفصل را احساس نکنی، خانه نیست، زندان است»!
او راست میگوید!
لحظهای از زمان، در خانه اردیبهشت اودلاجان. لذتبردن از زمزمه بارشِ کوتاه باران در روز پنجم مرداد 99.
.
شعر و معماری
«معماری»، اگر با «ساختمان» اشتباه گرفته نشود، بسیار زیباست. گسترده است. ترکیبی از علوم انسانی، هنر و فناوری است. معماری، شعرِ زندگی است. و شعر، همزاد معماری است. با شعر میتوان معماری آموخت، میتوان معماری را «درک کرد»، میتوان معماری را «تعریف کرد».
امروز، یادی از شاملو بزرگ میکنیم. با شعری کوتاه ولی بسیار زیبا و غنی
شعر و معماری
در حوزه ادبیات معماری، این پرسش مهم در برابر ما است که آیا میتوانیم «مبانی نظری معماری» را با استناد و تکیه بر شعر و ادب ایران نوشت؟
در چند بخش، میکوشیم راهی باز کنیم به مسیری که به پاسخ این پرسش برسد.
امروز، در گام نخست، پیش درآمد شعر جاودان «آرش کمانگیر» از سیاوش کسرایی را بازخوانی میکنیم و «بخشبندی» آن را با «سلسله مراتب فضایی» در معماری همنقش میکنیم. با این نگاه که سلسله مراتب فضایی در معماری، در نهایت، با هدفِ احترام معماری به انسان است. و احترام به انسان نخستین اصل در مبانی نظری معماری است. اگر در اینجا مثال سلسله مراتب در معماری «خانه اردیبهشت اودلاجان» را آوردهایم، به خاطر ملموس بودن موضوع است. طبعا باید بحث را به مصداقهای متنوع برد، بخصوص به نمونههای معماری معاصر.
دوستانه و خالصانه، از همه مخاطبان تقاضا میکنیم در این بحث مشارکت فعال داشتهباشند. سپاسگزاریم
نخستین جشن تولد
در خانه اردیبهشت اودلاجان
ساده و صمیمی، با کلامی از حافظ،
با تابلویی از “سروژ بارسقیان” عزیز، در بالای سر،
با یاد تمام همکاران دیروز و امروز.
جشن تولدی که، خود، حدیثی دارد.
حدیث عزیز تولدت مبارک
چهارشنبه، ۴ تیرماه ۱۳۹۹ خورشیدی
هویت در معماری
اینجا کوچه بنبست «خانه اردیبهشت اودلاجان» است. یک دیوارش (جنوبی) نسبتا تمیز و سالم است و دیوار دیگرش کمی (!) داغون، کمی وحشتناک و کمی زجرآور است! چرا؟ چون یادگار اتراق و شبگذرانی چندساله افراد آسیبدیده محله است.
با این دیوار چه کنیم؟ بریزیم پایین دوباره بچینیم؟ روی آن نمای جدید کار کنیم؟ بزک کنیم؟
یا طرحی اجرا کنیم که خاطره گذشته نزدیکش از بین نرود؟
کمک کنید لطفا. چه کنیم با این دیوار؟
طول کوچه حدود 25 متر، عرض آن 165 سانتیمتر است، ارتفاع حدود 5 متر.
.
.
.
پ.ن: سپاسگزاریم از نظرها و پیشنهادها.
اغلب پیشنهادها از جنس «مبانی نظری» بود که تطابق بسیاری با مبانی نظری ما هم دارند. اما، علاقمندیم «راه حل» هم پیشنهاد کنید. مثل راه حلی که یکی از عزیزان مطرح کرده که دیوار مکانی باشد برای پوسترها و اطلاعیههای رویدادهای هنری و فرهنگی شهر.
در ضمن، این نکته را هم باید در نظر داشت که بخشهایی از دیوار در حال ریزش است. و شدیدا نیاز به استحکامبخشی دارد.
باز هم ممنون و سپاسگزار از شما
قصههای اردیبهشت اودلاجان- دو
زمزمه زندگیِ «غلامعیار»
عید 98 که خانه را برای محافظت از ویرانیِ بیشتر در اختیار گرفتیم، شروع به آوار برداری کردیم. در نه روز، 46 خاور نخاله و آوار بیرون بردیم. در این روزها، مرد شریف و زحمتکشی بود که در میان نخالهها تکههای قابل بازیافت را جمع میکرد و خوشحال بود که چقدر از این تکهها در این یک وجب جا بود!
این مرد شریف، دو بار با فرزند نازنینش آمد. کودکی 5 یا شش ساله. کودک با پدر میآمد و کمک میکرد. البته به روش کودکانه خود. من این کودک را خیلی دوست میداشتم. میکوشیدم اذیت نشود، زمین نخورد و مشکلی پیش نیاید. ولی او، با اعتماد به نفس بالا، کار خودش را میکرد. به پدر زحمتکش و شریفش کمک میکرد.
اما، اما! یک ویژگی داشت این فرزند. موقع کار آوازی را زمزمه میکرد. هرگز او را ندیدم در حین کار زمزمه نکند. چقدر کوشیدم این صدای عزیز و این زمزمه زندگی را ضبط کنم. نشد. از دستم در میرفت. یک بار توانستم تکه کوچکی را ضبط کنم که اگر دقت کنید صدای آواز و زمزمهاش را میشنوید.
نازنین فرزندی بود. همیشه لبخند به لب داشت و آقا بود، آقا. دلم براش تنگ شده!
استعاره جالبی است، انگار کل دوره پهلوی که میخواست جان و خشت قجری را بپوشاند ولی نهایتا نچسب از آب درآمد. با تکانی کوچک فرو ریخت و خشت درون نمایان شد. خشتی که چندان خشت هم نیست.مرده است و جانی تازه میخواهد تا در این دنیای وانفسا دوام آورد. .
.
.
قصههای اردیبهشت اودلاجان-یک
آمد تو. راحت و بدون خبر. مثل همیشه. سلام کرد و پرسید “آقا مهندس شما تایپ بلدید؟”
جواب دادم “آره، به شرطیکه متن بزرگ و سنگین نباشد!”
– “نه، کوچک است!انشای منه! تایپش میکنید؟”
– “چرا نه. بشین کنارم، بخوان تا تایپ کنم”
شروع کرد: “هرسال، نزدیک نوروز، حال و هوای دوستان و اطرافیان عوض میشود”
و با این جمله تمامش کرد: ” همه سعی دارند تا شروع سال جدید در کنار هم باشند!”
پرسیدم “تمام؟”
گفت “آره، ولی باید پایینش تایپ کنید”
خواند و تایپ کردم:
“پایان.
احمد مسعود…/ نام آموزگار:خانم صادقی / کلاس چهارم دبستان ولایت فقیه/سال تحصیلی۹۸-۹۹”
منتظر ماند تا چاپش کنم. متن چاپ شده را دید، نگاه خریدارانهای انداخت و گفت”درسته!خیلی ممنون!”
.
.