سلام- چارهای نداریم جز. . . .
در میان مردم شریف جنوب کشور، مثلِ معروفی است که میگوید «نم از صاحبخانه خجالت میکشد». یعنی خانهای که خالی از آدم نیست رطوبت نمیزند چون رطوبت شرمش میآید جلو چشم صاحب خانه بالا بیاید. خانهای که خالی بماند فرو میریزد و از بین میرود. ولی چرا خانه خالی میماند؟ چون ارزش و مزیت خود را از دست میدهد. صاحبخانه یا مستاجر ترجیح میدهد به جایی دیگر کوچ کند و زندگی را در محلهای دیگر ادامه دهد. شاید آنجا زندگی روی خوش به او نشان دهد. اما چرا خانه ارزش و مزیت خود را از دست میدهد؟ چون ما خودمان ارزش آن را پایین میآوریم. ما هستیم که اسیر فضای کاذب میشویم، خانهمان را میفروشیم یا رها میکنیم و به آپارتمانی قوطیشکل پناه میبریم. ما هستیم که مزیت خانهمان را از آن میگیریم چون به محله و کوچه خود احترام نمیگذاریم و دنبال مرغ همسایه هستیم که فکر میکنیم «غاز» است. ما هستیم که داشتههای خود را بها نمیدهیم و دنبال سراب دیگران میافتیم. ما هستیم که قدر آرامش کوچههای محله را نمیدانیم و کودکانمان را به چاردیواری تنگ آپارتمانها میکشانیم تا نتوانند نفس بکشند یا بازی و کودکی کنند. ما هستیم که خانه حیاطدار خودمان را رها میکنیم و سر به بیابان بتن و آهن میگذاریم. ما هستیم. ما!
ولی تا کی میتواند این تفکر ادامه یابد؟ تا کی میتواند بیاحترامی به بافت و محله تاریخی ادامه یابد؟ و اصولا چرا باید ادامه یابد؟ چه کسر و کمبودی در این محلهها هست که ماها را از آن میکوچاند به خیابانها؟ چرا ما محله را رها میکنیم و آواره خیابانها میشویم؟
گفته میشود «این محلهها، دیگر جای زندگی نیست!». «فایده ندارد و باید از آنجا رفت». و خیلی حرفهای دیگر نیز میگویند. ولی آیا اگر محله جای زندگی نیست (که هست البته!)، تقصیر محله است؟ محلهای که روزگاری نه چندان قدیم مکان زندگی بزرگان شهر بود، چه تقصیری دارد؟ مگر آسمانش عوض شده؟ مگر موقعیت مکانی و جغرافیاییاش عوض شده؟ مگر از بدنه و بطن شهر جدا شده و کنار گذاشتهشده؟ چه شده که این محله اعیاننشین، امروز تاب نگهداری ما و شما را ندارد؟ باز هم بگوییم تقصیر محله است؟
این ما هستیم که محله را به این روز انداختهایم. ما، خود، آن را از چشم خود و دیگران انداختهایم. محله تقصیری ندارد. محله همان است که بود. امکانات جدید و پیشرفته هم وارد آن شده. رفتوآمدها هم آسانتر شده و بسیاری مزیتهای دیگر نسبت به آن زمانها.
امروز که این همه رفاه وارد محله شده، چرا ما قهر کردهایم؟ هیچ چارهای نداریم جز آنکه محله را آباد کنیم. خانههامان را آباد کنیم. هیچ چارهای نداریم جز آنکه به محله و به خانهمان برسیم. ما، خود، باید شان و منزلت محله و بافت را به آن برگردانیم. اگر چنین کنیم، ما نخستین کسانی خواهیم بود که لذتش را خواهیم برد. ما!
در میان مردم شریف جنوب کشور، مثلِ معروفی است که میگوید «نم از صاحبخانه خجالت میکشد». یعنی خانهای که خالی از آدم نیست رطوبت نمیزند چون رطوبت شرمش میآید جلو چشم صاحب خانه بالا بیاید. خانهای که خالی بماند فرو میریزد و از بین میرود. ولی چرا خانه خالی میماند؟ چون ارزش و مزیت خود را از دست میدهد. صاحبخانه یا مستاجر ترجیح میدهد به جایی دیگر کوچ کند و زندگی را در محلهای دیگر ادامه دهد. شاید آنجا زندگی روی خوش به او نشان دهد. اما چرا خانه ارزش و مزیت خود را از دست میدهد؟ چون ما خودمان ارزش آن را پایین میآوریم. ما هستیم که اسیر فضای کاذب میشویم، خانهمان را میفروشیم یا رها میکنیم و به آپارتمانی قوطیشکل پناه میبریم. ما هستیم که مزیت خانهمان را از آن میگیریم چون به محله و کوچه خود احترام نمیگذاریم و دنبال مرغ همسایه هستیم که فکر میکنیم «غاز» است. ما هستیم که داشتههای خود را بها نمیدهیم و دنبال سراب دیگران میافتیم. ما هستیم که قدر آرامش کوچههای محله را نمیدانیم و کودکانمان را به چاردیواری تنگ آپارتمانها میکشانیم تا نتوانند نفس بکشند یا بازی و کودکی کنند. ما هستیم که خانه حیاطدار خودمان را رها میکنیم و سر به بیابان بتن و آهن میگذاریم. ما هستیم. ما!
ولی تا کی میتواند این تفکر ادامه یابد؟ تا کی میتواند بیاحترامی به بافت و محله تاریخی ادامه یابد؟ و اصولا چرا باید ادامه یابد؟ چه کسر و کمبودی در این محلهها هست که ماها را از آن میکوچاند به خیابانها؟ چرا ما محله را رها میکنیم و آواره خیابانها میشویم؟
گفته میشود «این محلهها، دیگر جای زندگی نیست!». «فایده ندارد و باید از آنجا رفت». و خیلی حرفهای دیگر نیز میگویند. ولی آیا اگر محله جای زندگی نیست (که هست البته!)، تقصیر محله است؟ محلهای که روزگاری نه چندان قدیم مکان زندگی بزرگان شهر بود، چه تقصیری دارد؟ مگر آسمانش عوض شده؟ مگر موقعیت مکانی و جغرافیاییاش عوض شده؟ مگر از بدنه و بطن شهر جدا شده و کنار گذاشتهشده؟ چه شده که این محله اعیاننشین، امروز تاب نگهداری ما و شما را ندارد؟ باز هم بگوییم تقصیر محله است؟
این ما هستیم که محله را به این روز انداختهایم. ما، خود، آن را از چشم خود و دیگران انداختهایم. محله تقصیری ندارد. محله همان است که بود. امکانات جدید و پیشرفته هم وارد آن شده. رفتوآمدها هم آسانتر شده و بسیاری مزیتهای دیگر نسبت به آن زمانها.
امروز که این همه رفاه وارد محله شده، چرا ما قهر کردهایم؟ هیچ چارهای نداریم جز آنکه محله را آباد کنیم. خانههامان را آباد کنیم. هیچ چارهای نداریم جز آنکه به محله و به خانهمان برسیم. ما، خود، باید شان و منزلت محله و بافت را به آن برگردانیم. اگر چنین کنیم، ما نخستین کسانی خواهیم بود که لذتش را خواهیم برد. ما!